عمری ست ساعتم را خوابانده ام .... روی لحظه های با تو بودنم ..........
زمستان سرد و برفی شروع شد ....
هرجای ایران که هستید ....
شمال ، جنوب ، شرق و غرب .... همه و همه جای ایران سراتان باد .....
زمستان است اما .... دلهاتان بهاری و گرم باد ................
.... حرفی نیست
فقط زمستان محبتش را از من دریغ نکرد ....
که آن هم ســــــــــــــرما بود و تنهــــــــــــــــــایی
شعر زمستان
رو زمستان فصل باران آمده است
موسم و باد بهاران آمده است
برف هایت روب کن از این سرا
که آن نگار مُلک یاران آمده است
پیرزن اینک عصایت را بگیر
رو که آن زیبای دوران آمده است
بقچه ات را پر کن از سرمای دی
رو که شور گلعزاران آمده است
چند در بالین تو در خواب بود
آن درختی که ز بوران آمده است
یاد آن روزی که از راه آمدی
گوئیا دنیای کوران آمده است
مشق کردی مرگ بودن را ز نو
گو که دنیا سوگواران آمده است
رو زمستان که آن بهار آمد ز ره
که آن بهشت کامکاران آمده است
شعر زمستان بی نهایت
زمستان سرد بر تن نیمه جانم
جولان می دهد
شب با سیاهی خود
درد سوزناکش را افزون میکند
زمستان یادآور روزهای سخت
زمستان سرآغاز عشقیست
که ...
مرا برد با خود به دنیای دگر
آه . . .
هر دم از درد فزونش
لال میشوم ...
لال میشوم و بی صدا
در میان همهمه گفته هایم
این زمستان سرد و بی روح
در سوزناکش رابه جای
خواهد گذاشت بر تن نیمه جانم . . . ...
(شعر زمستان از ابوالفضل بهوندیوسفی)
"زمستان "،زمستان است
نگاه سردتو بر من زمستان است
صدای سرد تو بر من زمستان است
بهار چشم تو بر من زمستان است
به گرمی دل نمیبندم
دلم لبریز از سردیست
در آغوشت پناهم نیست
چرا دنیا چرا دنیا
دلم از درد میسوزد
کسی با من موافق نیست
به درد خود گرفتارم
لبانم خشک از سردیست
صدایم مرده
دل خشکیده
دنیایم زمستان است
چرا دنیا چرا دنیا؟ ...(شعر زمستان از محمد داریونی)
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـایش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
فریدون مشیری
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام ، شب خاموش ، راه ِ آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0