گر هنری داری و هفتاد عیب / دوست نبیند مگر آن یک هنر
اندازه نگه دار که اندازه نکوست/ هم لایق دشمن است و هم لایق دوست
از آن خوانند آرش را کمانگیر / که از ساری به مرو انداخت یک تیر
اگر از شوق پریدن شده ای بی تب و تاب / پر پرواز کتاب است کتاب است کتاب
بسیار زدلتنگی خود غنچه غمین است / غافل که شکفتن نفس باز پسین است
بر درخت زنده بی برگی چه غم / وای بر احوال برگ بی درخت
گفتی شتاب رفتن من از برای توست / آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
تو را برای وفای تو دوست میدارم / وگرنه دلبر پیمان شکن فراوان است
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن / شنیدن کی بود مانند دیدن
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی / چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه / مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه
گر بر سر آنی که زما چهره بپوشی گیسو به رخ افکن که نقابی به از این نیست
آسمان بوی اجابت می دهد بس که قندیل دعا آویخته است
به دل نقش خیال خفتنش بر سینه چون بندم ؟ تپیدن های دل ترسم کند از خواب بیدارش
لبخند تو را چند صباحیست ندیدم یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب
بگذشته و آینده دریغ و هوس است عمری که شنیده ای همین یک نفس است
مرو راهی که پایت را ببندند مکن کاری که هوشیاران بخندند
دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هر دو دو خانه وقف تو کردم خراب شد هر دو
قاصد ادای نامه تواند نه عرض شوق حیف از زبان که بال کبوتر نمی شود
نمی گویم فراموشم مکن گاهی به یاد آور رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش
تو باز حسن پراندی و من کبوتر دل کبوتری که رود سوی باز ناید باز
این که دائم می کشم با خود نپنداری تن است گور گردان است و در آن آرزوهای من است
گویند مردمان غم دیوانگان خورند / دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن / تا که همسایه ندان که تو در خانه مائی
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0